خاطراتش با روایت خود او از دوران کودکی آغاز می شود و با خاطراتی از کارکردهای پدرش مخصوصا در عرصه تعلیم و تربیت، برداشتهای او از روابط خانوادگی، نخستین سفر او به خارج از کشور و آموخته های او از زندگی ادامه می یابد.تولد من در ده افغانان (محله ای در کابل) است و فکر می کنم وقتی که من تولد شدم، جنگ عمومی (جهانی) شروع شده بود و یا در حرکت بود. به یاد دارم که همه برادران در یک اتاق، قطار می نشستیم و (با خنده می گويد) متاسفانه اگر يگی سرفه می کرد همه سرفه می کردند، اگر ناجوری می گرفتند (بیمار می شدند)، کل (همه) بیمار می شدند. اما کودکی به خوبی گذشت.من از دوران کودکی خود خاطره بدی ندارم. با اینکه پدرم یک شخص بزرگ برای
افغانستان بود و نفر تقریبا دوم بود، اما حیات و زندگی ما بسیار مشکل بود. پدرم آرزو داشت که در حد توان در زمینه مکتب، دانشگاه و علی آباد ( ساختن شفاخانه علی آباد) شروع به کار کند، تا که يک دانشگاه ساخت. این خاطرات گذشته ام و اقدامات پدرم.مثل هر خانواده دیگر، در خانواده ما هم گاهی خوب گاهی بد بود. امروز بزرگان نسبت به خردسالها (کودکان) محبت دارند اما در آن زمانها، ب ره آورد من...
ادامه مطلبما را در سایت ره آورد من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1rahavardeman9 بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 8:29